زیر باران نشسته ام،بالای سرم ستاره است و فرشته،باد می آید و یاد تورا روی گلبرگها
میریزد،زندگی تند و شتابناک همراه رود کوچکی که روبرویم است میگذرد.عطر گذشته های
پیراهنم را خوش بو کرده است. قسمتی از دیروزهنوز روی سر انگشتانم راه میرود....
خاطرات باتو بودن چه تلخ است، چه شیرین، دوست دارم.باران من را یاد اشک هایت
می اندازد. یاد لحظه های خداحافظی، یاد انتظار ها ودیدار های پیاپی.ناودان کوچک خانه ام
از این همه بارش سبز به شوق می آید و آواز می خواند.
زندگی میرود و خاطره ها میماندخاطره ها میروند و ما میمانیم، ما میرویم و جاده ها میمانند،
خوشا با تو ماندن، خوشا با تو رفتن، با تو میتوان از اسمان بالا تر رفت،با تو میتوان درختهای
زمینی را تا کهکشانهای دور دست برد، با تو میتوان جوان ماند،جوان تر از اسمانی که دیشب
به دنیا امد،شکی ندارم که نفسهای تو میتواند همه ی مردگان شهر را زنده کند وقتی مسیح
را ناگهان به کوچه ما بیاورد با تو میتوان بزرگتر و سبز تر از زندگی بود.
دوست دارم همیشه در باران زندگی کنم تا گرما و تازگی اشکهای تورا هیچ وقت از یاد
نبرم اشکهای زیباترین قطراتی هستند که میشناسم....(مخاطب خاص)
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: مرسی گلم چشمات خوب میبینه
آمار
وب سایت:
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 129
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 139886
تعداد مطالب : 255
تعداد نظرات : 212
تعداد آنلاین : 1